نوشته های یک عدد پدر ریحانه

دل نوشته های علی، بابای یک عدد ریحانه ی شیرین

نوشته های یک عدد پدر ریحانه

دل نوشته های علی، بابای یک عدد ریحانه ی شیرین

  • ۰
  • ۰

یک مهر


باز آمد بوی ماه مدرسه ...

من از ابتدای خلقت زندگیم جزو بهترین های مدرسه بودم (البته مدرسه، نه دانشگاه). همیشه هم از مدرسه بدم میومد و هیچ سالی نشد که با خودم بگم آخ جون امسال دارم می رم مدرسه.

ترس اومدن سال جدید و زندگی مدرسه ای هنوز تو دلم هست. دیروز و امروز پریشون و مضطرب بودم.

ما انسان های این کره خاکی داریم به بدترین شکل ممکن زندگی می کنیم؛ و زندگی دیگران رو خراب می کنیم. قدیم تر ها این مسخره بازی ها نبود، ملت این همه استرس نمی کشیدن (البته بعضی دوستان کلا استرس نمی کشیدن همون تو مدرسه هم)، ملت مغز های ساده ای داشتن ها ولی تو بیست و پنج سالگی موهاشون سفید نشده بود.

خلاصه این است زندگی پسا مدرسه ای ما

  • ۹۷/۰۷/۰۱
  • علی بهرامی

نظرات (۱)

من همچنان تو خواب می بینم که مدرسه م :/
پاسخ:
احتمالا با ترس و وحشت هم همراهه؟ این خواب رو خیلی ها می بینن البته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی